- یمین خوردن (مَ بَ تَ)
قسم خوردن. سوگند خوردن. سوگند یاد کردن. (یادداشت مؤلف) :
گیتی همه به ملکت او را کند شرف
دولت همه به جان و سر او را خورد یمین.
فرخی.
نیستی آگاه به حق خدای
بیهده دانی که نخوردم یمین.
ناصرخسرو.
- یمین مغلظه خوردن، سوگند غلاظ و شداد خوردن: سه ماه است که در حدود شپورغان با غازان یمین مغلظه به حلال و حرام خورده ام که من بعد تا جان در تن بود با اوبه هیچ وجه خلاف نکنم. (تاریخ غازانی ص 73). و رجوع به مغلظ و مغلظه شود
گیتی همه به ملکت او را کند شرف
دولت همه به جان و سر او را خورد یمین.
فرخی.
نیستی آگاه به حق خدای
بیهده دانی که نخوردم یمین.
ناصرخسرو.
- یمین مغلظه خوردن، سوگند غلاظ و شداد خوردن: سه ماه است که در حدود شپورغان با غازان یمین مغلظه به حلال و حرام خورده ام که من بعد تا جان در تن بود با اوبه هیچ وجه خلاف نکنم. (تاریخ غازانی ص 73). و رجوع به مغلظ و مغلظه شود
